معنی باز گشایی

حل جدول

باز گشایی

افتتاح

فرهنگ فارسی هوشیار

گره گشایی

‎ باز کردن گره، آسان شدن امر بر طرف شدن مانع مشکل گشایی: دولت سبب گره گشایی است فیروزه خاتم خدایی است. (نظامی)


طلسم گشایی

جنبل گشایی گره گشایی


عقده گشایی

گره گشایی ‎ گشودن گره، حل مشکل مشکل گشایی.


مشکل گشایی

حل مشکلات و آسان کردن کارها: ز کوی مغان رخ مگردان که آنجا فروشند مفتاح مشکل گشایی. (حافظ)


گره گشایی کردن

(مصدر) باز کردن گره، آسان کردن کار کسیمشکل گشایی کردن: بهوش باش دلی را بسهو (بقهر) نخراشی بناخنی که توانی گره گشایی کرد. (صائب)

لغت نامه دهخدا

بخت گشایی

بخت گشایی. [ب َ گ ُ] (حامص مرکب) گشودن بخت بسته. باز کردن بخت بسته ٔ کسی. || عملی سحری برای شوهر کردن دختران. توسل به طلسم و جادویی برای شوی رفتن دختر. عمل ساحران و دعانویسان.
- دعای بخت گشایی، دعا که به نیت به شوهر رفتن دختران دهند. (یادداشت مؤلف).


گره گشایی

گره گشایی. [گ ِ رِه ْ گ ُ] (حامص مرکب) گشوده شدن گره. بازشدن گره. مجازاً برطرف شدن مانع. آسان شدن کار:
دولت سبب گره گشایی است
فیروزه ٔ خاتم خدایی است.
نظامی.
گر عودکند گره نمایی
تو نافه شو از گره گشایی.
نظامی.
|| کمک. مساعدت:
شود جهان لب پرخنده ای اگر مردم
کنند دست یکی در گره گشایی هم.
صائب.


گیتی گشایی

گیتی گشایی. [گ ُ] (حامص مرکب) عمل گیتی گشای. جهانگیری. جهانگشایی.


مشکل گشایی

مشکل گشایی. [م ُ ک ِ گ ُ](حامص مرکب) آسان کردن کارهای دشوار و غالب آمدن بر آنها.(ناظم الاطباء):
ز کوی مغان رخ مگردان که آنجا
فروشند مفتاح مشکل گشایی.
حافظ.


روزه گشایی

روزه گشایی. [زَ / زِ گ ُ] (حامص مرکب) روزه گشودن. افطار کردن. عمل و چگونگی روزه گشودن.


عالم گشایی

عالم گشایی. [ل َگ ُ] (حامص مرکب) جهانگشایی. کشورگیری:
برفتن دگرباره لشکر کشید
به عالم گشائی علم برکشید.
نظامی.
به عالم گشائی فرشته وشی
نه عالم گشائی که عالم کشی.
نظامی.


عقده گشایی

عقده گشایی. [ع ُ دَ / دِ گ ُ] (حامص مرکب) گشودن گره. (فرهنگ فارسی معین). || حل مشکلات و آشکار نمودن کار مشکل و دشوار. (ناظم الاطباء). مشکل گشائی. (فرهنگ فارسی معین):
خاری که در این بادیه بیکار نماید
از آبله ٔپای طلب عقده گشائی است.
میرزا صائب (از آنندراج).


گره گشایی کردن

گره گشایی کردن. [گ ِ رِه ْ گ ُ ک َ دَ] (مص مرکب) گره باز کردن. مجازاً مشکلی را آسان کردن:
بهوش باش دلی را به سهو نخراشی
به ناخنی که توانی گره گشایی کرد.
صائب.

فرهنگ معین

عقده گشایی

مشکل گشایی.2- ارضاء امیال سرکوب شده. [خوانش: (~.) [ع - فا.] (حامص.)]

معادل ابجد

باز گشایی

351

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری